کتاب دوره ی درهای بسته به روایت اسیر شماره 980 علی علیدوست قزوینی اثر فاطمه مصلح زاده انتشارات روایت فتح
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
- ★★
برند: انتشارات روایت فتح دسته بندی : کتاب چاپی شعر و ادبیات
:دسته بندی این برند
: توضیحات کلی محصول
- برند:انتشارات روایت فتح
- سایر توضیحات:داستان کتاب از آنجایی آغاز میشود که راوی در آسایشگاه اردوگاه به دنبال آن است که از اخبار تلویزیون خبری از زلزله رودبار به وقوع پیوسته کسب نماید چون خودش در گذشتهای دور در یک زلزله مادر، برادر و خواهرش را از دست داده است. در این زمان وی در ذهنش خاطرات گذشته را مرور مینماید پذیرش یا به قول راوی آقاجان روضه خوان بود و عاشق امام حسین (ع). به همین دلیل دلش میخواست او طلبه شود. چهارده سالش تمام نشده بود که برای خواندن درس طلبگی راهی قزوین میشود پس از چهارده سال تحصیل و امتحان دادن در مدرسه محسنیه قزوین و قبولی در امتحان راهی تهران میشود و در مدرسهای ثبت نام مینماید. این روحانی آزاده در مورد فعالیتهای سیاسی و انقلابی خود در پیش از انقلاب چنین میگوید: «… امام را میشناختم رسالهاش را خوانده بودم یک استاد جوان داشتم که خیلی حرفش را میخواندم. او از قول استادش گفته بود: آقای خمینی از همهی مجتهدین اعلمتر است. شده بودم مقلد امام. همین و نه بیشتر. حاج آقا مصطفی که شهید شد، توی مجلس ختم و چهلمش من انگاز تازه فهمیدم دور و برم چه خبر است. چشم و گوشم باز شد. دنبال کتابها و نوارهای امام گشتم… اعلامیههای امام را از این و آن میگرفتم و میخواندم و پخش میکردم. میرفتم پای سخنرانیهای انقلاب پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جهادسازندگی، در تایستان ۱۳۵۸ برای کمک به روستائیان به یکی از روستاهای اطراف ساوه میرود و در ما رمضان نیز برای سخنرانی و پاسخ به سوالات شرعی مردم این روستا اقدام میکرد.» راوی که در اولین روزهای شروع جنگ تحمیلی به اسارت نیروهای عراقی درآمده بود به همراه دیگر اسیران ابتدا به زندان شهر مندلی و سپس به شهر بغداد فرستاده میشود. وی در مورد حضور در شهر بغداد میگوید: «نزدیک ظهر همه مان را سوار مینی بوس کردند و بردند بغداد. آنجا دوباره دستها و چشم هامان را بستند. هر چهارده، پانزده نفر را سوار یک مینی بوس کردند. ماشینها سه چهار ساعت دور تا دور شهر گشتند. مردم ریخته بودند توی خیابانها و شادی میکردند. میدیدند هنوز یک هفته از جنگ نگذشته چقدر اسیر آوردهاند. چه میدانستند نصف ماشینها خالی است… زن و مرد هلهله میکردند. تف میکردند طرف ماشین. هر چه دست شان میرسید، پرت میکردند طرف مان.» روحانی آزاده علی علیدوست قزوینی در ادامه خاطراتش، چگونگی حضور در زندانها و اردوگاههای مختلف عراق را شرح داده و ضمن توصیف وضعیت اسفناک اسیران ایرانی که با کمترین امکانات و بیشترین فشارهای جسمی و روحی در دوران اسارت، مواجه بودهاند، به نقل وقایع و حوادث روی داده در آن ایام پرداخته است. این آزاده در قسمتی از کتاب خود، چگونکی آشنایی و دیدار با مرحوم حاج آقا ابوترابی را ذکر نموده و ضمن اشاره به نقش پررنگ آن بزرگوار در راهنمایی و ارشاد اسیرانی ایرانی، گوشهای فعالیتها و اقدامات ایشان را که در جهت حفظ سلامتی جسمی و روحی اسرا و ایجاد وحدت و همدلی آزادگان صورت میگرفت، روایت کرده است. به گفته این آزاده یکی از وقایعی که با دخالت حاج آقا ابوترابی ختم به خیر شد، داستان بلوک زنی اسیران ایرانی است. به گفتهی راوی در دومین محرم اسارت، فرمانده اردوگاه موصل یک با جمع کردن ارشدهای آسایشگاهها مخالفت کرده و به دلیل اینکه احتمالا این بلوکها برای سنگرسازی در جبههها مورد استفاده قرار میگیرد، از کار کردن امتناع مینمایند. ابتدا عراقیها زبان به تعدید میگشایند و در ادامه سی نفر از اسرا را جدا کرده از آسایشگاه خارج مینمایند و مورد ضرب و شتم قرار میدهند. علیرغم ضرب و شتم فراوان آنها حرفشان را پس نگرفتند و در نهایت فرمانده اردوگاه تصمیم میگیرد اسرا را در آسایشگاه حبس نمایند تا اعتصاب خود را بشکنند. به اسرا گفته بودند: «تا وقتی کار نکنید همین است از هیچ چیزی خبری نیست نه دستشویی، نه حمام، نه هوا خوری.» اسرای مذهبی مدت چهارماه را در بدترین شرایط سپری مینمایند تا اینکه با ورود حاج آقا ابوترابی فرد، فرمانده اردوکاه از ایشان میخواهد که موضوع را به نحوی حل کند. این آزاده در مورد وساطت حاج آقا ابوترابی میگوید: «حاج آقا مثل همان دفعه که راضی مان کرده بود نامه بنویسیم همه را راضی کرد بلوک بزنند. حرف که میزد کسی نه نمیگفت. بهمان گفت: مهمترین وظیفه شما این است که مراقب خودتان باشید کاری نکنید به خودتان، به بدن تان ضرر بزنید. اگر دیدید ابوترابی را هم وسط اردوگاه اعدام میکنند شما حق ندارید با عراقیها درگیر شوید، میگویند نماز جماعت ممنوع است جماعت نخوانید… الان شماها کار نمیکنید اینها هم که به دنبال بهانه میگردند، نمیگذارند از اتاق هایتان بیرون بیایید. نه آب دارید نه میتوانید حمام بروید. هر روز هم که میزنندتان. برای حفظ خودتان باید به حرف شان گوش کنید. بعضیها کوتاه نمیآمدند، میگفتند مسئولیت دارد، نمیتوانیم قبول کنیم. حاج آقا گفت: مسئولیتش با من. چه آن دنیا چه توی ایران خودم جواب میدهم. این را روی کاغذ نوشت و داد توی همهی اتاقها خواندند که خیال همه را راحت کرد. بالاخره اعتصاب را شکستیم. چهار ماه کم نبود.». مرحوم ابوترابی برای آزادگان حکم پدر را داشت. علاوه بر این نقش پررنگی در ایجاد وحدت و همدلی در میان اسرا ایفا مینمود به گفتهی این آزاده همهی اسرا ایشان را قبول داشتند و به هر اردوگاهی که میرفت اوضاع آنجا را روبراه میکرد و به همهی اسرا توجه میکرد. حاج آقا ابوترابی با ورود به اردوگاه موصل و اطلاع از اختلاف میان اسرای مذهبی و حزب اللهی با دیگر اسرا که اهل نماز و روزه نبودند ناراحت شده و به راوی میگوید: «… همه ما ایرانی هستیم. گیرم اصلا اونا ایرانی نباشند. برای دفاع از اسلام و ایران همه نگرفته باشندشون، انسان که هستند. انسان محترمه باید به همه محبت کرد و عزت گذاشت.» با راهنمایی حاج آقا ابوترابی قرار میشود هر یک از اسرای مذهبی با یکی از آنها دوست شود. نتیجه این رفتار انسانی اسلامی حاج آقا ابوترابی در ادامه خاطرات راوی آمده است: «دو ماه نکشید هفت تیر، سالگرد شهادت بهشتی. همانها که سال قبل شربت داده بودند و رقصیده بودند، توی اتاق خودشان خوش آمد میگفتند. ما هم رفتیم. حاج آقا سخنرانی کرد. از شهید بهشتی گفت که چه جور آدمی بوده و چه کرده. گوش میکردند و اشک میریختند. با سنیها هم همین جور رفیق شده بود. با مسیحیها، با اهل حق.» راوی در بخشهای مختلف کتاب پرده از رفتار ددمنشانه و غیرانسانی مزدوران بعثی برداشته وبرخی از شکنجهها و ضرب و شتم هایی را که خود متحمل شده بازگو نموده است.
- وزن:۱۰۰ گرم
- نویسنده:فاطمه مصلح زاده
- قطع:پالتویی
- نوع جلد:نرم مقوایی
- ناشر:روایت فتح
- تعداد صفحه:۱۰۷
متاسفانه در حال حاضر فروشنده ای برای این محصول وجود ندارد
مشاهده بیشتر
کاربر گرامی
تجربه ی خود را در مورد این محصول با سایر کاربران نوبشو به اشتراک بگذارید!
کاربر گرامی
اولین کسی باشید که نظر ارزشمند خود را با ما به اشتراک می گذارید!
کاربر گرامی
نظرات ارزشمند شما باعث می شود تا خرید موفق تری داشته باشید!